جموعه داستان دفاع مقدس سرفه‌های پدر، دوباره شدت گرفت. رنگ صورتش کبود شد. به سختی نفس می‌کشید. لیلا با دیدن حال پدر، به سرعت اسپری تنفسی را از زیر متکا برداشت. به تقلید از مادر، چند بار تکانش داد و بعد به سمت دهان پدر برد و فشار داد. چیزی از آن خارج نشد. همیشه بعد از فشار دادنش، گرد سفیدی می‌دید. اسپری، خالی بود. چند بار دیگر آنرا محکم فشار داد؛ ولی فایده‌ای نداشت. پدر ماسک اکسیژن را روی دهانش گذاشت. به کپسول اشاره کرد. لیلا شیر کپسول را باز کرد. اشک در چشم‌های دخترک حلقه زد. چند ماهی می‌شد که ریه شیمیایی شده پدرش، توان نفس کشیدن را از او گرفته بود. دائم سرفه می‌کرد و حالش بد بود.